دوستان با جگر تشنه رسید آب حیات


کوری مدعیان را به محمد صلوات

شکر حق را که نمردیم و رسیدیم به کام


عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات

ما به فروس ملاقات رسیدیم و حسود


تا به جاوید بماناد ولی در درکات

حق تعالی به کرم باز به ما در نگرید


وز سر مرحمت از دست بلا داد نجات

آن کشیدیم ز ایام که گر شرح دهیم


نیست ممکن که مهندس کند ادراک صفات

چون دگر بی قدمان دست به هرکس نزدیم


عهد محکم نشکستیم و نمودیم ثبات

کار ما با نفس باز پسین آمده بود


همه دل ها بنهادیم ضرورت به ممات

خط تسلیم بدادیم و طمع ببریدیم


بار دیگر ملک الموت بدل کرد برات

اگرت سیم و زری نیست نزاری به نثار


سر به شکرانه در انداز و بده جان به زکات

هرکسی را طمعی هست ولیکن ما را


چه به از دوست که آرند ز غربت سوغات